انشا جلسه امتحان در قالب خاطره صفحه 81 پایه نهم

مقدمه:

در دوران مدرسه معلم ازدانش آموزان امتحان میگیرند تا میزان توانایی یادگیری بچه ها را بسنجند و اطمینان حاصل کنند که بچه ها تا الان درسهایی را که تدریس شده یاد گرفته اند.

تنه انشا:

کلاس هشتم بودم تازه مدرسه باز شده بود، منم کلاس هفتم توی یک مدرسه دیگه درس میخوندم، ولی برای کلاس هشتم مدرسه ام را عوض کردم چون از خانه مان اسباب کشی کرده بودیم به محله ی دیگه، به همین خاطر مسیر مدرسه ام دور شد باید مدرسه ام رو عوض میکردم.

وقتی به مدرسه ی جدید آمدم یک کم احساس غریبگی کردم اما وقتی سرکلاس با بچه ها آشنا شدم یکم حالم بهتر شد بچه های کلاس همگی بچه های خوبی بودند و زود با من صمیمی شدند این باعث شد من توی مدرسه احساس غریبگی نکنم، من توی درس ریاضی خیلی زرنگ بودم به طوریکه درس را همان لحظه سرکلاس یاد میگرفتم و همیشه نمره ریاضیم خوب بود و به همین خاطر بچه ها همیشه ازم میخواستن توی درس ریاضی بهشون کمک کنم.

روز دوشنبه بود معلم سرکلاس حاضر شد بعد از تدریس گفت بچه ها دوشنبه هفته آینده امتحان ریاضی میگیرد بچه ها شروع کردن به پچ پچ کردن، بغل دستی من یکدفعه استرس گرفت و گفت من هیچی از ریاضی بلد نیستم منم بهش گفتم که روزی یک ساعت باهات کار میکنم، خیلی خوشحال شد هر روز بعد از تمام شدن مدرسه یک ساعت ریاضی کار میکردم با دوستم بلاخره روز دوشنبه اومد و من با آمادگی کامل سر کلاس حاضر شدم تقریبا همه ی بچه ها اومده بودن خیلی از اونا استرس امتحان داشتن ولی من کاملا آرام بودم چون درسم را خوب خوانده بودم و بغل دستیم هم که با هم ریاضی کار کرده بودیم لبخند رضایت روی لبش بود، بلاخره معلم سر کلاس حاضر شد همون زنگ اول ریاضی داشتیم و به یکی از بچه ها گفت برگه ها را بین دانش آموزها پخش کند وقتی برگه ها را داد بچه ها همه سوپرایز شدن چون سوالات امتحان چهار جوابی بود تعدادی از بچه ها خوشحال بودند چون میتوانستند جواب ها را به هم برسانند بلاخره امتحان شروع شد من هم شروع به جواب دادن به سوالات شدم معلم هم بین بچه ها یکسره میچرخید که یک دفعه یک تکه کاغذ افتاد روی برگم داشتم سکته میزدم پشت سریم بود که جواب سوالات را میخواست منم از ترس اینکه معلمم منو ببینه سرم را از روی برگه بر نمیداشتم اما پشت سریم هی اصرار میکرد که جواب بهش برسانم منم چاره ای نداشتم یه بار مدادم رو میانداختم زمین و با کمی تاخیر برمیداشتم تا پشت سریم جوابها رو ببینه دوبار این کار را کردم تا اینکه معلم متوجه شد از آنجا که میدانست من دانش آموز زرنگی هستم برگه رو ازم نگرفت ولی جام رو عوض کرد آن روز دوبار مردم و زنده شدم ولی بلاخره امتحان را به خوبی دادم و وقتی امتحان تمام شد پشت سریم اومد ازم تشکر کرد وگفت نمره قبولی را میگیرد واز این بابت خوشحال شد واین شد یکی از خاطرات من در مدرسه جدید در روز امتحان که خودم امتحانم را خوب دادم و به یکی از بچه ها تقلب رساندم اون هم نمره قبولی گرفت و خیلی خوشحال بود.

نتیجه گیری:

جلسه امتحان جایی است که ما باید همیشه آمادگی لازم برای آن داشته باشیم تا بتوانیم نتایج قابل قبول را از آن بگیریم و من و دوستانم از این تجربه درس گرفتیم که همیشه تلاش کنیم و درس بخوانیم و هیچ وقت تقلب نکنیم و تقلب نرسانیم.   

 

" این انشاء بصورت اختصاصی توسط نویسندگان درسی فا نوشته شده است و هرگونه کُپی برداری از آن در سایت های دیگر ممنوع بوده و مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت "